مبتنى بر تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى ـ تحقيق و تدوين دكتر محمد جاويد صباغيان, مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى, 1368.
فهرست اجمالى كتاب بدين ترتيب است:
مقدمه (شش صفحه), شرح حال ابوبكر عتيق نيشابورى و تفسير او, ترجمه و قصه هاى قرآن (4ص) و سه بخش:
بخش اوّل: شيوه گفتار, زبان ترجمه و ويژگى هاى آن, زبان قصّه ها, اختصاصات لهجه اى, رسم الخط كتاب, تكرار, حذف, تخفيف, ادغام, ابدال (ص5 ـ 31).
بخش دوم: واژه هاى قصّه ها (ص32ـ39).
بخش سوم: فصل نخست واژه هاى پارسى و برابرهاى قرآنى آن (ص40ـ93) فصل دوم: لغات قرآنى و معادل هاى فارسى آن (ص94ـ115). و در آخر فهرست منابع و مآخذ.
كتاب ترجمه و قصّه هاى قرآن, از روى نسخه موقوفه بر تربت شيخ جام, برگرفته از تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى به كوشش دكتر يحيى مهدوى و مرحوم استاد مهدى بيانى, در دو مجلد, بعد از ساليان چشم براهى, سرانجام سال 1359 نشر يافت.
طبع و نشر اين نسخه كهن و بسيار با ارزش, خود حكايتى خواندنى دارد. كتاب به سال 1338 در چاپخانه دانشگاه تهران چاپ شد و بعد از بيست ويك سال انتظار, در سال 1359 به همراه ضميمه اى كه در حقيقت مقدّمه اى جدا از متن كتاب بود, انتشار يافت.
استاد خيّر و نيك نفس آقاى دكتر يحيى مهدوى1 در مقدمه ضميمه عنوان فرمودند: (علّت تأخير انتشار كتاب, به چاپ نرسيدن مجلّد سوم آن كه مشتمل بر فهارس اعلام و لغات بوده است.)2 سرانجام متن كتاب بى مجلّد سوم انتشار يافت.
نسخه اى نفيس كه قدمت گرانسنگى آن بر هيچ پژوهشگر پوشيده نيست و از جهت اهميّت ترجمه و تفسير قرآن مجيد و ديرينگى زبان و اشتمال بر بعضى واژه ها و تركيبات فارسى كه در فرهنگ ها نىآمده, بسيار ارزشمند است. (از ميان تفاسير فارسى ديرينه اى كه در دسترس ماست و تاريخ آنها فى الجمله معلوم است, فقط ترجمه تفسير طبرى (در حدود 350) و تاج التراجم فى تفسير القرآن للأعاجم معروف به تفسير اسفراينى, تصنيف شاهفور عمادالدين ابوالمظفر طاهر بن محمّد الاسفراينى متوفى به سال 471 است كه مقدم بر اين تفسير است, مى توان اين تفسير را فعلاً از جهت ترتيب تاريخى سومين تفسير كامل فارسى دانست.)3 تفسير متعلّق به قرن پنجم و بنا بر شواهد و قراين, تاريخِ تصنيف اين كتاب در حدود 470 هجرى است.4
با كوشش آقاى دكتر محمّد جاويد صباغيان, فرهنگ ترجمه و قصّه هاى قرآن, مبتنى بر تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى, ضمن دو سال مطالعه و تحقيق5 چاپ و انتشار يافت كه گامى در جهت كمال بخشيدن و روشن ساختن معانى لغات و تركيبات اين كتاب سترگ است.
ايشان در تدوين اين لغت نامه از روى شوق و علاقه مندى كوشيدند. علاوه بر آن مختصات دستورى متن كتاب, زبان ترجمه و ويژگى هاى آن, اختصاصات لهجه اى و… را بررسى كنند كه زحمتشان مأجور و مشكور است.
آنچه به عنوان نقد و بررسى كتاب بيان مى شود, ذرّه اى از ارزش كار ايشان نمى كاهد. چنانچه صلاح و صواب ديدند مى توانند اين پيشنهادها را در چاپ بعدى اعمال كنند.
در مورد انتساب ابوبكر عتيق به سورآباد به نقل از مقدمه تحقيقى ضميمه به قلم آقاى دكتر يحيى مهدوى, مؤلف فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن مى نويسد: (آنچه در ذكر نام و كنيه مصنف در مآخذ… همانند آمده ابوبكر عتيق بن محمد مى باشد و آنچه مورد اختلاف مى باشد انتساب اوست به سودآبادى. در هيچ يك از كتاب هاى جغرافيايى قديم چون: حدودالعالم و معجم البلدان, از جايى به نام (سورآباد) سخنى نرفته, تنها در معجم البلدان (سوريان) يكى از قريه هاى نيشابور خوانده شده است.)6
(مؤلف تاريخ بيهق نيز ذكر نام امام قاسم بن الحسن بن على بن عبداللّه الجلينى و محامد او و خاندانش گويد: دانشمند حسن مردى عدل و ورع بود, دانشمند على پدرش ساكن نيشابور بود و از فحول شاگردان استاد امام ابوبكر عتيق بن السّوروانى بوده بود صاحب تفسير.)7
پس از جمع بندى مطالب, سرانجام نظر نهايى آقاى دكتر يحيى مهدوى نقل مى شود: (تداول ختم اسامى نقاط به لفظ (آباد) باعث تبديلِ (سوريان) يا (سوراوان) به (سورآباد) شده است, بخصوص كه (سورابانى) و (سورآبادى) در كتابت به يكديگر نزديك است…).8
درباره كلمه (سوريان), (سورايان), (سوراوان) و (سورآباد) تحقيق تازه ترى نيز انجام پذيرفته كه بهتر بود مؤلف محترم فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, از آن استفاده مى كرد. آقاى دكتر على اشرف صادقى ضمن شرح و بسطِ جامع و ممتّعيِ در مجله زبانشناسى مى نويسد:
(سوران, سورين و سوريان) كه به تصريح مورخان نيشابور نام قريه يا محلّه اى در شمال نيشابور بوده و ارتباط اين صورت ها با چهار صورتِ (سورابانى, سورايانى, سوروانى و سورآبادى). در زبان فارسى قاعده اى وجود دارد كه براساس آن مانند قاعده اماله در زبان عربى مصوت بلند ‡ (آ) در پاره اى موارد به ياء مجهول يا مصوت ژ بدل مى شده…: فرزان ـ فرزين, جمشاد ـ جمشيد. و سوران و سورين با توجّه به اين قاعده دو شكل از يك كلمه واحدند. صورت اصلى, (سوران) و (سورين) شكل ثانوى آن است بنابراين شكل هاى (سورين, سوران, سوريان, سوروان, سورايان و سورابان) همه به يك اصل باز مى گردد, تنها شكلى كه باقى مى ماند (سورآباد) است كه با هيچ يك از صورت هاى بالا توافق ندارد…, به نظر مى رسد كه اين شكل بعدها احتمالاً از قرن ششم به بعد جاى شكل هاى مذكور را گرفته, علّت پيدايش آن حمله غزها به نيشابور بود در سال 548 و تخريب شهر و انتقال آن به شادياخ و فراموش شدن نام (سوريان) و (سورين) و شكل هاى وابسته به آن بوده است. شباهت (سورابان) و (سورايان) نامعروف با (سورآباد) مختوم به كلمه (آباد) كه در نام بسيارى از آبادى هاى ايران ديده مى شود, موجب پيدايش اين صورت جديد توسط مؤلفان و كاتبانى شده است كه با نيشابور و محلاّت آن آشنايى نداشته اند.9
در صفحه11 بند4 چنين آمده: (آنچه در كار ترجمه سورآبادى شايان توجّه بسيار است انتخاب واژه هاى فصيح و زيباى فارسى در برابر كلمات تازى است…) كلمات قرآن كريم با توجّه به آنكه همان كلمه هاى زبان عربى است, امّا عربى روان, فصيح و بليغ بى هيچ ضعف تأليف و كاستى و دور از نظره گويى آدمى, بنابراين بهتر است براى حفظ حرمت قرآن به جاى واژه (تازى) كلمات قرانى گفت.
در صفحه 12 و بعد از آن, در بحث پيروى از سبك قرآن به رعايت امانت, مؤلف راه اختصار را در پيش گرفته, بيشتر به جاى آوردن شاهد مثال تنها به مجلدهاى دوگانه و صفحه و سطر, اكتفا كرده است:
(آوردن دو ضمير اشاره (اين) به تكرار در ترجمه (هذا) در برابر (اين و آن) به قياس امروز) (ج2 ص779 س19) (مطابقه مسند و مسنداليه در جمع) (ج1 ص3 س13) (ذكر مفعول صريح با (باء) حرف اضافه به جاى (را) (ج1 ص4 س6)….
همانطور كه ملاحظه مى شود آوردن شاهد مثال براى هر يك لازم است.
در صفحه 14 و مابعد در بحث زبان قصّه ها و سبك خصوصيّت دستورى آن ظاهراً براى اجتناب از حجم كتاب و رعايت اختصار, بيشتر از آوردن شاهد مثال خوددارى كرده و به كتاب و صفحه سطر اكتفا شده است:
(جمع بستن كلماتى كه با پسوند تحبيب يا تحقير آمده با (ان) (ج1 ص72 س8 و ج2 ص1078 س15) (به كار بردن صفت مركب از (پُر) و اسم جمع بسته شده) (ج1 ص162 س1)….
در صفحه 33 آمده: (حذف صيغه اى به قرينه لفظى صيغه اى ديگر از همان مصدر: گفت ايها الملك دانى كه اين نعمت و اين آب از چه سبب بر شما زوال آمد؟ گفت بگويى.) (ج2 ص683 س19) يعنى: تا بگويى كه بدانم.
امروزه به جاى (مصدر) بُن (ريشه, ماده) فعل مى گويند, زيرا صرف فعل در زبان فارسى از بُنِ (ماضى) يا (مضارع) است نه مصدر, (مصدر) خود يكى از مشتقّاتِ بنِ ماضى10 است.
ص33 حذف اسم (معدود) و رابطه به قرينه لفظى: (بيك روايت عمرش هزار و دويست سال و بيك روايت هزار و چهارصد.) (ج1 ص397 س9) يعنى هزار و چهارصد سال.
اوّلاً در جمله دوم (عمر) نهاد و مسنداليه نيز محذوف است. ثانياً كاربرد (موصوف) به جاى (معدود) مناسب تر است; زيرا (عدد) تحت عنوان (صفت عددى) يا (صفت شمارشى) نام گذارى شده است و اسم وصف شده آن موصوف11 است.
صفحه 33 س14: حذف ضمير به قرينه لفظى: (بتيغ آهنگ او كردم گفت: چه خواهى كرد؟ گفت سرت بر خواهم داشت بعون الله.) (ج1 ص315 س4) به جايِ گفتم.
بيان ضمير به طور مطلق نوعى تساهل است. جزيى كه در فعل (گفت) در جمله چهارم محذوف است و (م) بنا به گفته پنج استاد و امثالهم, ضمير متّصل فاعلى است, امّا با ديدى تازه تر, (م) شناسه است كه بيانگر (شخص و عدد) در فعل است.
در صفحه 33 س19 درباره حذف (را) نشان مفعول صريح آمده: (اوّل پند وى آن بود كه اى پسر! اگر تو بهشت دوست مى دارى, خداى طاعت تو دوست مى دارد… و گر تو دوزخ خداى تو معصيت تو نپسندد.) (ج2 ص840 س15).
در اين جا به ظاهر حذفى روى نداده است, زيرا گاهى مفعول نشانه خاصّى12 ندارد.
ص34 س30 و 28: (تخفيف در مشتقاتِ آوردن و ايستادن)
همانطور كه بيان شد (مصدر) در زبان فارسى مشتقاتى ندارد, بلكه خود مشتق از ماده (بن) ماضى است.
كتاب ترجمه و قصه هاى قرآن علاوه بر ترجمه فخيم و گرانقدر آيات قرانى به زبان فارسى و گزارش گويا و روان قصّه هاى قرآن كريم, (گنجينه ايست كه بسيارى از مفردات و تركيبات سره زيباى فارسى را در آن مى توان ديد.13
يكى از مختصات چشمگير و ارزنده اين كتاب علاوه بر اشتمال واژه هاى فارسى درى, در خراسان بزرگ بويژه ناحيه نيشابور, وجود افعال مركب خصوصاً افعال پيشوندى است كه در متن اين ترجمه و تفسير مهم, به چشم مى خورد. (يكى از اختصاصات آشكار اين متن كثرت و تنوّع افعال پيشوندى است كه موارد خاصّ هر يك با معنى و شاهد آن در فصل لغات و تركيبات كتاب خواهد آمد.)14
اما صد حيف كه مؤلف محترم (فرهنگ) به پاره اى از افعال پيشوندى بسنده كرده اند و از همه ظرافت هاى فعلى اين كتاب ـ كه اندوخته اى بس گرانبهاست ـ چشم دوخته اند. تفسيرى چنين معتبر كه سرشار از لغات و تركيبات فارسى قرن پنجم است درخور عنايت بيشترى است.
اين بنده تنها واژه هاى از قلم افتاده نوزده صفحه مجلد نخست را يادداشت كرده, آن هم چون نمونه بوه است و جايگير محتملاً تمامى واژه ها نيست.
اگر همه واژه هاى اين دو مجلد ترجمه و تفسير سترگ قرآنى برگه نويسى شود, فرهنگى بزرگ تر از حجم يكى از مجلدات كتاب فراهم مى آيد. خوشبختانه اين كار در توان جوانان فاضلى چون آقاى دكتر صبّاغيان هست.
واژه هايى كه در زير به نظر مى رسد, با بخش دوم فرهنگ (واژه هاى قصه ص39ـ92) و بخش سوم فرهنگ فصل نخست (واژه هاى فارسى و برابرهاى قرآنى آن ص93ـ114) مقايسه شده و جاى خالى آنها را ديده شده است.
آگاهانيدن, 7/4
بازرسيدن, 8/19
بازرسنده اند= مُلاقُوا
باز كردن مكافات, 3/20
بازگردندگان= راجعون, 8/2
باوردارنده= مُصَدِقاً, 8/8
برگرفتن عهد, 14/13
برويدگان= مؤمنين, 17/6
برويده, 17/10
بى نيازى كردن, 9/3
تباهى كردن, 10/19
خداوند افزونى= ذوالفضل, 18/12
جُفتان= ازواج, 5/17
داستان زدن= 5/19
دروغ داشتن, 15/3
بدروغ مى داشتند= كَذَبتُم
راه بردن, 9/17
راه نمودن, 6/3
راه نمونى, 17/6
رُباييدن,4/14
رستن,12/15
رستداست= مُسَلِمَة
روى كردن, 17/16
روز باز پسين,11/9
سپاس دارى كردن,9/14
شوراندن,12/15
بشوران زمين را= تثِيرُ الارض
فرا پذيرفتن,9/3 و 16/12
فرا پذيريد= خذوا
فرا خورد,4/19 و 11/14
فرا داشتن,15/9
فرا داشتيم= قَفَّينا
فرا ستاندن,9/4
فراستدن عهد و پيمان,14/17 و 16/11
فراگرفتن, 7/19
پس فرا گرفت= فَتَلَقّى
فرا گرفتن آتش, 10/3
فراگرفتن عهد و پيمان,11/12, 14/6
فرود,5/8, 18/17
فرورفتن,7/15, 8/1
فرورويد= اهبِطُو
فرونهادن گناهان, 10/11
گزند رسندگان= ضارّين,18/1
لغزانيدن,7/14
بلغزانيد= فَاَزَلَّهما
نامه= الكتاب,9/14
نبشته,15/9
ناپيدايى,7/5
واگردانيدن,19/1
و خشودن,18/11
ورخواندن,17/16
ورخواندند= تَتلُوا
ورگشن,11/15
همتايان= اَنداد,5/4
هويدا= بيّنه
فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن بعضى غلط هاى مطبعى نيز دارد, تا آنجا كه به چشم خورده است, ذكر مى شود:
ص3 حاشيه5 تاريخ بيهوق به جاى تاريخ بيهق
ص11/4 فى سنة ايام به جاى فى ستة ايام
ص18/12 ديده مى شو به جاى ديده مى شود
ص18/8 و ريشه ماضى به جاى به ريشه ماضى
ص35/14 پريان به جاى پرّيان (در موردى كه مخفّف مشدّد بيان مى شود)
ص93 ستون دوم آرزوترين به جاى آزوَرترين
ص93 ستون يكم آحو به جاى آهو
ص93 ستون دوم آرزوكنى به جاى آزوَر كنى
ص95 ستون دوم ياشامه به جاى با شامه
در مواردى شماره سطرهاى كتاب اشتباه است كه براى اجتناب از زياده نويسى, از آنها صرف نظر شد علاوه بر آن بعضى از واژه ها به ترتيب حروف الفبايى جاى گُزين نشده اند:
ص93 (بدا) به معنى (ساء) به جاى آنكه در مدخل (ب) بيايد, در (آ) آمده است.
ص95 ستون دوم واژه (برويدن) بايد در ص96 ستون دوم بعد از واژه (بروش) بىآيد.
ص138 ستون دوم واژه (بَعِير) بايد در ص139 ستون اول بعد از واژه (بعولتهِنَّ) جا مى گيرد.
ج1, ص76, س2 چنين آمده است:
فرا: بر وزن سرا به معنى سوى و طرف و جانب و نزديك (برهان):
چون بدر سراى آمد در بزد… پسرش را فرا خواند؟!
واضح است كه در اين مثال واژه (فرا) با استقلال نىآمده, بلكه با (خواند) فعل پيشوندى (فراخواند) را ساخته است.
امّا شاهد مثالى كه در همين صفحه ستون دوم سطر هفده آمده است, براى كلمه (فرا) نيز مصداق پيدا مى كند: (يمليخا آمد تا ببازار فرا دوكان طبّاخى شد.)
مؤلف محترم فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن معنى بعضى از واژه ها را در كتاب هاى لغت نىآفتند و به ناگزير از روى قرينه و حدس, به اصطلاح معنى قياسى كرده اند. افزودنى است كه با توجّه به لغت نامه علامه دهخدا با همه گستردگى و شمول, بسيارى واژه ها هست كه هنوز به فرهنگنامه ها راه نيافته است. از جمله كارهاى مهم و پرزحمت در زمينه زبان و ادب فارسى جمع آورى اين لغت ها از كتاب هاست و تدوين فرهنگى جامع كه دست كم در بر دارنده عموم اين واژه ها باشد:
(بُتشته) به ضم ت (ظاهراً به معنى خشمگين است) (ص45).
مثال: (ايشان مردمانى موتور و بتشته اگر جفايى بگويند من مكافات كنم.) (ترجمه و قصه هاى قرآن ج2 ص1083 س6)
همانطور كه مؤلف فرهنگ اشاره كرده, در يكى از نسخه بدل هاى كتاب ترجمه و قصه هاى قرآن در آيه هفده از سوره مباركه (زخرف) واژه تبشته در ترجمه كلمه (كظيم) آمده است. در تفسير نسفى15 ج2 ص705, (كظيم): (غم و خشم پُر) معنى شده است و در كشف الاسرار16, ج9, ص49 (پر اندوه) امّا در ترجمه قرآن موزه پاوس17, ص255 (كظيم), (اندوهگين بتُشته) معنى شده و مصحح در حاشيه ضمن شرحى نوشته است: (تصوّر مى كنم (بتُشته) صورتى است از (تبشته) و آن را از مشتقات تفتن, تافتن و تابيدن مى توان دانست = (بخكول): (معنى اين كلمه را در جايى نيافتم شايد به معنى (بكلى و كاملاً)18 باشد. به نظر مى رسد با توجه به جمله اى كه اين واژه در آن به كار رفته اين حدس درست نباشد:
(گفت: اين بزرگ چيزى است, در پس در نهى, بخكول محكم باشد, سرايت نگه19 دارد…) (بخكول در كتاب هاى يافت نشد, شايد ارتباطى با (بشكل و بشكله و پشكله) داشته باشد ولى نه به معنى (كليد) بلكه به معنى (كليدان) باشد كه آلتِ بست و گشاد در بلخ و در كوچه و امثال آن را گويند و به عربى غلق خوانند.20
= (تَزه) اين كلمه معنى مناسبى برايش پيدا نشد. در نسخه بدل برهان قاطع براى (تژه) چنين تعريفى آمده است: (چوب بزرگى را هم گفته اند كه اطراف چوب هاى سقف خانه بر آن نهند.)21
همانطور كه در نسخه بدل (پ) ترجمه و قصه هاى قرآن در دو مورد (تژه) ضبط22 شده است, محتملاً (تزه) ضبطى ديگر از تژه) و تبديل دو حرف نزديك (ژ) به (ز) است.
در فرهنگ السامى فى الأسامى, ص530/7 واژه عربى (الجايز), (تژه) معنى شده است و در حاشيه همان صفحه (تژه) معادل (خشب السقف) دانسته است و در قانون ادب, ج2, ص742 (جايز) تيرخانه و در مهذب الاسماء ص65 (جايزه): تخته كه در زير گنبد كنند معنى شده است. با توجّه به متن ترجمه و قصه هاى قرآن(ج2, ص892) سخن از بناى مسجدى است (فرسنگى در فرسنگى بى ستون), بنابراين لفظ (تژه) معادل (جايزه) عربى به معنى تيرخانه و چوب سقف كه در نسخه بدل (پ) ترجمه و قصه هاى قرآن آمده مناسبت دارد.
1. گفتنى است به هزينه آن بزرگوار تعدادى كتاب هاى ادبى و فلسفى در چاپخانه دانشگاه تهران نشر يافت كه كتابِ كليله و دمنه, انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى به تصحيح و توضيح مرحوم مجتبى مينوى طهرانى, از اين جمله است.
2. ضميمه درباره تفسير معروف به سورآبادى نسخه تربتِ جام, ص سه, ح1, تهران, 1359.
3. همانجا, ص هفده.
4. همانجا.
5. (نزديك دو سال است كه از دمسازى و انس با گزاره اى از مهين كلام بارى و قصه هاى عبرت آموز و دلپذير آن مى گذرد.) فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, انتشارات آستان قدس رضوى, ص شش.
6. ضميمه درباره تفسير معروف به سورآبادى ص دوازده تا پانزده.
7. ابوالحسن على بن زيد بيهقى, تاريخ بيهق, به كوشش مرحوم استاد احمد بهمنيار, ص248; به نقل از فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, ص2.
8. فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, ص3 به نقل از ترجمه و قصه هاى قرآن, ص چهارده و پانزده.
9. مقاله (سورآبادى, سورابانى, سوريانى) آقاى دكتر على اشرف صادقى, مجله زبانشناسى, سال سوم, ش اوّل, 1365, ص45ـ51.
10.دستور زبان فارسى, دكتر خانلرى, ص27ـ 28, شركت سهامى طبع و نشر كتاب هاى درسى ايران, 1349 و نيز دستور زبان فارسى, دكتر على اشرف صادقى ـ غلامرضا ارژنگ, ص30ـ31, سازمان كتاب هاى درسى ايران ج1, سال دوم فرهنگ و ادب, 1355.
11. دستور زبان فارسى, دكتر خانلرى, بخش دوم, ص87; دستور زبان فارسى, دكتر على اشرف صادقي… وابسته هاى پيشين, ص101, س10; دستور زبان فارسى2 مؤلفان دكتر حسن انورى/ دكتر حسن احمدى گيوى, ص165, انتشارات فاطمى, 1370.
12. دستور زبان فارسى, دكتر احمدى گيوي… ص119, س7.
13. فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, ص هفت.
14. همانجا, ص19, س6.
15. تفسير نسقى, ابوحفص نجم الدّين عمر نسفى, به كوشش عزيزالله جوينى, بنياد فرهنگ, 1353.
16. كشف الاسرار, ابوالفضل رشيدالدين ميبدى به اهتمام مرحوم على اصغر حكمت, انتشارات اميركبير, 1357.
17. ترجمه قرآن موزه پارس به كوشش دكتر على رواقى, بنياد فرهنگ, 1355.
18. فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, ص45.
19. ترجمه و قصه هاى قرآن, ج2, ص743.
20. همانجا, همان صفحه, ج2.
21. فرهنگ ترجمه و قصه هاى قرآن, ص54.
22. ترجمه و قصه هاى قرآن, ج2, ص898 ح1.